شخصیّت‏های تاریخ‏ ساز

در طول تاریخ در کنار صالحان، طالحان نیز همواره موج‏آفرینی کرده، در سرنوشت ملّت‏ها نقش داشتند و تحولاتی شگرف، در جوامع انسانی آفریدند، لیکن پس از مرگ، نام و یاد آنان به همراه جسمشان دفن گردید و گاه تنها برخی اهداف خاص سیاسی، اقتصادی، ملی و... سبب می‏شد که چندصباحی نامشان به نیکی یاد شود، اما زمانی نمی‏گذشت که به فراموشی سپرده می‏شدند. نمونهٴ این تکریم و تجلیل‏های ساختگی، بزرگداشت پادشاهان ننگ‏آفرین دو هزار و پانصد ساله است که رژیم منحوس ستم‏شاهی پهلوی متولّی آن بود و به انگیزهٴ مبارزه با اسلام و تاریخ اسلامی، تاریخ ننگین شاهنشاهی را جایگزین تاریخ هجری کرد و کوروش را به خوابی آسوده و آرام فرا خواند، لیکن آن رنج بی‏حاصل، گنجی برای آن کهنه پرستان بی‏ هویت نداشت و شعله ‏های ستم ‏سوز انقلاب اسلامی با شراره ‏های خود، همهٴ آن تلاش‏ها را فرا گرفت در نتیجه «نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان».

سرّ این ناپایداری، ریشه نداشتن این‏گونه شخصیت‏ ها در عواطف و احساسات انسان‏هاست. حتی کسانی که بزرگشان می ‏شمارند نیز، اعتقاد به آنها ندارند، بلکه اهداف و اغراض خاصّی آنان را وادار به این تکریم‏ ها و تعظیم ‏ها می ‏کند تا در پناه آن بر مرکب مراد سوار شوند و آن‏گاه که به هدف خود نایل شدند یا از رسیدن به آن ناامید گشتند قلم بطلان بر همهٴ افتخارات موهوم می‏ کشند و به همهٴ آنها پشت پا می ‏زنند.

حق به منزلهٴ بیداری‏ های زندگی انسان است و باطل به منزلهٴ خواب‏های او. اگر چه خواب و بیداری انسان درهم تنیده، بخشی از زندگی انسان را بیداری فرا می ‏گیرد و بخش دیگر را خواب؛ لیکن بیداری‏ ها با یک‏دیگر اتصال و پیوند دارد و خواب‏ ها از هم گسسته است. به دلیل این که آدمی مقداری از یک مطلب را امروز می‏ آموزد یا حفظ می‏کند و باقی آن را فردا فرا می‏گیرد، در حالی که کسی نمی ‏تواند بخشی از یک رؤیا را امشب ببیند و باقی آن را فردا شب.

جریان حق در طول تاریخ همواره به یک‏دیگر متصل است. همان فریادهای اندوهناکی که شیخ ‏الانبیاء، حضرت نوح (علیه‏السلام) برای سرسختی امّت خویش و نپذیرفتن یگانگی خدا، لزوم یکتاپرستی، اعتقاد به معاد و... سر می‏داد از سینهٴ دردمند پدر موحدان عالم، حضرت ابراهیم (علیه‏السلام) برخاست و امین مکه، حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز آن را با فریاد «یا صباحاه» بر فراز کوه صفا به گوش جهانیان رسانید.

در مقابل، شخصیت ‏های صالح باتوجه به پایگاهی که در عقاید، احساسات و عواطف ملت‏ها دارند، نام و یادشان همواره زنده می‏ ماند و علاقه‏ مندان به آنان برای زنده نگه‏داشتن یادشان تا پای دار پایداری می‏ کنند و تا قطع قدم ثابت قدم می ‏مانند و برای نیل به کام معنا گام به دام بلا می‏نهند.

ذکر مناقب و فضایل آل‏ طاها و یاسین، احساس شادمانی و سرور در موالید و تألّم و اندوه در مصایب آنان از یک سو موجب تقرّب به خداست؛ زیرا ارتباط عقلی و عاطفی با آن ذوات نوری که انسان‏های کامل ‏اند مایهٴ بهره‏ وری از معارف قرآن و استفاده از سنت معصومان (علیهم ‏السلام) می‏گردد و سبب تحکیم پیوند با خلیفهٴ خدا می‏شود [۱] گذشته از آن که بزرگداشت نام و یاد اولیای الهی نیز هست. عزاداری سیّد شهیدان و سالار مظلومان، حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‏السلام) که به اعتراف دوست و دشمن هرساله بر شکوه و عظمت آن افزوده می‏شود نمونهٴ برجستهٴ این ماجراست. نه تنها استبداد رضاخانی نتوانست موفقیتی در خشکاندن ریشهٴ این شجرهٴ طوبا داشته باشد، بلکه شبیخون فرهنگی استحمارگران و شبهه‏افکنی‏ها و تردیدآفرینی‏ های جیره‏ خواران فرنگی مآب آنان نیز نمی‏تواند از پیشرفت روزافزون آن جلوگیری کند: (کلمةً طیّبةً کشجرةٍ طیّبةٍ أصلها ثابتٌ و فرعها فی السماء ٭ تؤتی أُکلها کلَّ حینٍ بإذن ربّها)[۲].

دسته‏های عزاداری که هرساله بر سر و سینه‏زنان به خروش می‏آیند، با فریاد «یا حسین» خود، شهرها و روستاها را به جنب و جوش درمی‏آورند و با اشک چشمان خود خاطرهٴ جانسوز کربلا را تجدید می‏کنند، آب سردی بر پندار باطل و زحمات بی‏حاصل کسانی می‏ریزند که با ترّهات خود قصد خاموش کردن خورشید عالم‏ افروز نهضت حسینی را دارند. 

این خروش خودجوش به هر کُند ذهن و دیرباوری می‏ فهماند که خون حسین بن علی (علیهما السلام) در عاشورای ۶۱ هجری در گوشه‏ ای دور افتاده از سرزمین عراق، یعنی کربلا هدر نرفت، بلکه به ارادهٴ پروردگار عالَم همهٴ قطرات آن به پیکرهٴ عالَم اسلام تزریق شد و همان است که هر ساله طنین «هل من ناصر ینصرنى» امام حسین (علیه ‏السلام) را در گوش جهانیان زمزمه می‏ کند و ملت‏های اسلامی و گاه غیر مسلمان را به جوش و خروش وا می ‏دارد.

راستی در کجای این کرهٴ خاکی می‏توان کسی را یافت که پیوندی میان خود و حسین بن علی (علیهما السلام) احساس کند و در روز عاشورا آرام و قرار داشته باشد؟ عارف واصل، مرحوم میرزا جوادآقا ملکی تبریزی می‏گوید: برخی از فرزندان خردسال خود را دیدم که در دههٴ اول عاشورا از خوردن خورشت پرهیز داشت و به نان تهی اکتفا می‏کرد. به گمان من محبت و عشق درونی وی به چنین کاری وادارش می‏کرد؛ زیرا  تا آنجا که من می‏دانم کسی چیزی در این‏باره به او نگفته بود.


[۱] ـ در این باره ر.ک: روایت امام رضا (علیه‏السلام) در ص ۲۷
[۲] ـ سورهٴ ابراهیم، آیهٴ ۲۴ ـ ۲۵

کتاب ادب فنای مقربان از صفحه ۱۹ تا صفحه ۲۳